" از بین بردهای
هر چیزی را که از گذشته بر جای مانده است
تا باور کنی فردا بدون من
آبستن رویای دیگریست
تا فراموش کنی
رد داغِ بوسههای مردی را
که با آن تمام تو را اندازه گرفته بود
همان مردی
که جور دیگری دوستت داشت...
و بار دیگر ثابت کنی
که هیچگاه مثال من نبودی
مثال من که هر روز
هنوزم که هنوز است
در برابر این آینه
جای پای دندانهای تو را بر لبهایم مرور میکنم!
تا باور کنم
پیر شدن تدریجی مردی را
که بعد از تو هیچکس را باور نکرده است...!
چگونه از یاد بردهای
شهری را که در انتظار تو
شامش را صبح میکند
چگونه پاک کردهای
پلهای تمام نقشههای جاده برگشتن را
وقتی که من این طرف هنوز
از رد عطر جا ماندهی تو در این شهر نفس میکشم!
به کجای بیتو بودن پناه ببرم
وقتی که برگ برگ این کوچهها را
با غزل و ترانه و تو ورق زدهام!
این آینه، این کوچهها، این عطر
همه و همه با تو همدستند
تا از من تویی بسازند که خود را
بر خلاف تو
در گذشته جای گذاشته است!
خاطراتت رهایم نمیکنند
با تو که نشد زندگی کنم
با آنها به گور خواهم رفت! "
(مصطفی زاهدی - دستهایش بوی نرگس میداد)
پ.ن: همچین بی حوصلهطورم امشب. دارم فکر میکنم چقد تغییر کردم نسبت به یه سال پیش این موقع و حتی شیش ماه پیش! از یه آدم شکست عشقی واقعا تهوع آور(خودم که یاد اون روزا میفتم خندم میگیره! با مقدار زیادی استفراغ) به یه آدم پوچ که هیچی دیگه براش مهم نیست. :)
پ.ن دو: عشق کلا چیز مزخرفیه. هر چیز مزخرفی میتونه شما رو یاد اون روزا بندازه و پدرتونو دربیاره. حالا یه فیلم، شعر، موزیک یه خیابون حتی ذرت مکزیکی که عاشقشین!
پ.ن سه: گوربابای گاسپار نوئه با اون فیلم لعنتیش که رید تو امروزمون.
پ.ن چهار: ایمان دارم که ما به درد همدیگر نمیخوردیم. همش سوتفاهم بود. مث بچهها لج کرده بودیم! اما روزای خیلی خوبی داشتیم با هم...
پ.ن پنج: این عکس برای یکی از تلخترین عاشقانههای دنیای سینماست. فیلم "ولنتایین غمگین"
