وبلاگ خانه ماست...
 
خیلی وقته که میخواستم همچین پستی بزارم. یعنی بنویسم از اوضاع و احوال وبلاگها و نویسندها. البته خیلی وقته که دیگه وبلاگ هیچ موجی رو ایجاد نمیکنه. و اونایی هم که هنوز هستن توی یکی از چند دسته وبلاگهای فارسی(اونایی که سودای نویسندگی دارن، اونایی که جُک، جملات قصار، تصاویر عاشقانه میزارن، اونایی که تو فاز آموزشی و خبری هستن) جا میگیرن. با وجود اینستاگرام و یه جین از شبکههای اجتماعی که دسترسی بهشون خیلی راحته با گوشیهای هوشمند دیگه کی میاد وبلاگ بنویسه! نگفتم فیس بوک. چون به اعتقادم فیسبوک واقعا جای خیلی خوبیه برای اینکه آدم خیلی راحت و بدون هیچ مانعی با نظرات کسایی روبرو بشه که میتونه ازشون یاد بگیره(نویسنده، جامعه شناس و...). اینکه خیلیها هستن و یادداشتهای خوب مینویسن و به شخصه خیلی چیزها از فیسبوک یاد میگیرم. اینکه با جزئیات زندگی و کارای خیلی از نویسندهای محبوبم آشنا میشم و الخ... البته کسی منکر این نیست خیلی صفحات و چیزهای مسخره هم تو فیسبوک هست...
اما وبلاگ...هنوز هم خیلیها هستن که سعی میکنن هر از چندگاهی چیزی بنویسن توی وبلاگشون. خیلیها هستن که دارن تلاش میکنن حتی رمز گذاری شده اوضاع و احوال خودشون رو بنویسن و اون بین مینا یه جورایی آینه جامعه هم باشن. سعی میکنن جوری بنویسن تا n سال دیگه برگردن و بخون که اوضاع چی بوده...
باید جوری باشه که بخونیم تا بفهمیم که توی فلان سال و فلان سن دغدغه ما چی بوده! هدف ما چی بوده؟ برای چی تلاش کردیم؟ برای چی غصه خوردیم؟ برای چی خوشحالی کردیم؟ یا مثلا توی 24 سالگی بزرگترین مشکل زندگی من چی بوده؟ چی میخوندم/میشنیدم/میدیدم؟ اینا مهمه...بخدا مهمه...وگرنه اصن نوشتن ما برای چیه؟ صرفا پر کردن اوقات فراغت؟ اگه اینجوریه پس ما چه فرقی داریم با اونایی که تو اینستاگرام میچرخن یا توی گروههای تلگرام فقط جُک میخونن و فقط میگذرونن...
مشکل ما(کل کسایی که هنوز وبلاگ رو به هر جایی ترجیح میدیم) به نظرم اینه مااصلا انگار با وبلاگ نویسیمون حال نمیکنیم. واقعا حال نمیکنیم؟ مگه همین نوشتن نیست که آروممون میکنه؟ مگه همین نوشتن نیست که وقتی تمام میشه یکم سبک میشیم انگاری که درد رو انتقال دادیم به کلمات! جون دردمون رو گرفتیم و حبسش کردیم توی جملات!؟
تاریخ! تاریخ خیلی مهمه...مخصوصا برای خود ما. وبلاگ خونه ماست. قدیما توی دفترخاطرات مینوشتن از روزگارشون(هیچ دقت کردین اکثرا آدم گندها روزگارشون رو نوشتن؟) توی وبلاگ یه نویسنده معروف وبلاگی که از سال 85 مینویسه و هنوز هم اگه شده باشه دو ماه بکبار یه پستی میزاره خوندم که اینستاگرام یا تلگرام بد نیستن. اما برای ما حکم شهربازی رو دارن؛ آدم بلاخره نیاز به شهربازی داره! ولی ته تهش باید برگرده خونه. خونه مایی که سودای نوشتن داریم همین وبلاگه! پس باید بنویسیم. از همه چی...با تاریخ...
شاید الان فکر میکنین مگه چقد خواننده داره وبلاگمون؟ اصن مهمه مگه؟ مهم باید این باشه که یه فرقی بین ما و اون توده بزرگی از مردم عادی باشه(منظورم جوونای هم سن خودمونه) که فقط لایک میکنن و کل تلاششون گذاشتن یه کامنت پای تصویر یا متنه یه سلبریتیه!
ما باید بنویسیم...باید بنویسیم...باید وبلاگمون صفحه پروفایل داشته باشه تا وقتی مخاطب اومد با خوندش یه آمار کلی از سلیقه و شخصیت طرف دستش بیاد زود.
این نوشته ها سند چند سال بعدمونه که ببینیم چه مسیری رو طی کردیم....پس باید در مقابل حذف شدن پستهامون حرص بخوریم. و از اونجایی که اصلا بلاگفا قابل اعتماد نیست دیگه! باید این نوشته ها رو ذخیره داشته باشیم...مگه میشه آدم نوشتههایی که از خون و جونش مایه میزاره براش مهم نباشه؟
پ.ن: زیادی طولانی شد!
پ.ن دو: نویسندهها آدمای خاصی اند...عکس برای فیلم"دختر گمشده" ساخته دیوید فینچر است. ربطش به این نوشته؟ فیلم رو ببینین بعدا میگم...البت که خیلی شخصیه ربطش.