سیگار...
ی آشنایی داشتم(به دلایل امنیتی از راهنمایی بیشتر معذورم!) معشوقه داشت. معشوقهِ شوهر و بچه داشت! الون کاری به آسیب شناسی جامعه، فساد و خیانت ندارم. بحث یه چیز دیگست. این یارو(فامیلم!) سیگاری بود. با سیگار کشیدنش خیلی حال میکرد. همیشه هم تعارف میکرد ک آقا بیا سیگار بکش. عمرتو الکی به فنا نده. فصلها و لحظاتی رو ک میتونی با سیگار کشیدن خلق کنی رو از خودت نگیر! اصن هیتو! ی بار بحث کشید به اینجا ک بهترین لذت زندگی وابسته به اینه ک سیگاری باشی. همیشه از خوابیدنش با دختره برام تعریف میکرد. با جزئیات کامل. همیشه مشتری پرو پا قرص داستانهاش بودم(از همون قدیم داستانهای زرد و خزوخیل مورد علاقم بودن) میگفت بیا بکش یاد بگیری. میگفت نزار حسرت سیگار بعد سکس بمونه رو دلت. هی من میگفتم برو مردک، برو شیطان. چ ربطی داره آخه. لذت عنه؟! گذشت تا من رفتم دانشگاه. ترم یک بودم. هنوز رومن پولانسکی رو نمیشناختم. اون روز یادمه رسم فنی داشتیم، واقعا خسته کننده بود کلاسش. تو حال و هوای انقلابی ترم یک خودمو موظف کرده بودم ک شبی ی فیلم خارجی ببینم. عالم و آدم از محله چینیها تعریف میکردن. وقتی پلی کردم تا تهش گیج بودم. از شروعش بگیر تا اون ته زهر مارش. کاری به خود فیلم ندارم ک چه کوفتِ دوست داشتنیهایه. بعد از اون چندین بار دیگه دیدم فیلم رو. هر وقت به سکانس خوابیدن جیک با خانم مالوی میرسد یاد آشنام میفتادم. وقتی ک با لذت و اشتیاق از سیگار کشیدن رو تخت بعد سکسش میگفت. از اینکه با شرت خوابیده رو تخت و یه دستش زیر سرشه و داره سیگار میکشه و یار سرش رو گذاشته رو سینش... یه بار نشونش دادم اون سکانس رو. کلی با خودش حال کرد. مطمئنم کل فیلمم ندیده تا حالا و اگر هم میدید چیزی نمیفهیمد ازش. هنوزم مطمئنم جک نیکلسون رو نمیشناسه. اما همچنان ادعا میکنه ک برندست. ک سیگاریها لحظاتی رو و زندگیشون با سیگار کشیدن لذتبخش میکنن ک ما نکشا! مفت اون لحظاتو از دست میدیم...
پ.ن: مجله فیلمنگار، فیلمنامه محله چینیها رو چاپ کرده این ماه. دلیل این پستم لابد معلوم شد دیگه.
پ.ن دو: نفسهای آخر سربازیه. برمیگردم به زودی به خانه...
پ.ن سه: امیر بیا برگرد!