هرگز فراموش نکردمت...

فرض میکنم که یه مدتی رفته بودم از شهر خودم و ساکن مکان موقتی(تلگرام، اینستاگرام) بودم. حالا اما برگشتم به خونه. 

باشد که دوره‌ی جدیدی از نوشتن رو اینجا ادامه بدم. 

کمک

سلام

یه وبلاگ بود توش نامه های قاجاری مینوشت. آدرسش رو دارین؟ 

محرم الحرام

سه چیز همیشه تو جیب‌های فرنچم(پیراهن نظامی) بود. زیارت عاشورا، دفتر یادداشت خاطرات روزانه و بیسکوئیت ساق‌طلایی! از آموزشی کابوس بود برام که محرم رو پادگان بمونم. چون حساب کرده بودم که توی دوران خدمتم باید محرم سال‌های 95 و 96 رو رد کنم. اولی که خورد به دوران آش‌خوری و با توجه به موتور بودنم صدو نه روز پادگان موندم که کل محرم رو شمال باشم. دقیق یادمه که پونزده‌تا تا جمعه افتاده بود توش. چون انگیزه داشتم راحت گذشت. حالا البته چون بعضی هم‌خدمتیا هستن اینجا و احتمالا یادشونه که وقتی صد روز رو رد کرده بودم سر روشن کردن تلویزیون و دیدن برنامه چرخ! یه بار با عبداله پلنگ دعوا کردم و یه عالمه فحاشی! که طبیعتا بعدش به گه‌خوری افتادم. چون گفته بودم ریدم دهن آدمی که توی فلان فلان شده رو مسئول کرده! تا قبل از کردستان نشده بود من معنی زیارت عاشورا رو بخونم. و اعتراف می‌کنم که همش عربی خونده بودم. ولی کردستان کردمش برنامه هر روزه. و طبیعتا چندباری که ریختن و جیب‌هامون رو گشتن و یا توی دفتر فرماندهی گفتن جیبت رو خالی کن بُرد تبلیغاتی خوبی داشت. محرم سال بعدش هم که چون تهران بود. دو روز قبل از تاسوعا پیچیدم اومدم و دو روزم نهست کردم و کلا یه هفته موندم.
و اما امسال که خیالم راحت بود و حتی زود زود کلی برنامه چیده بودم براش. اما امشب شب پنجم بود! و هیئت نرفتم هنوز!
این نشان چیه؟ گمشدن؟

خیال

ظاهرن این‌طور به نظر می‌رسد که علت وجودی خیال کنار نیامدن ما با واقعیت است.

لذتی که حرفش بود/ پیمان هوشمندزاده

 

دی اکتیو اینستاگرام....

چند روزی‌ست مامان می‌گوید که کاش بیشتر از دوتا بچه داشت، می‌گوید حالا که دوتایمان می‌رویم تنها می‌شود. اما واقعیت این است که چه دوتا، چه چهارتا، چه بیشتر... بالاخره یک روزی همه می‌روند و تنها می‌مانیم. آن روز اگر در زندگی برای خودِ خودمان کنجی داشته باشیم حالمان خوب است و اگر زندگی‌مان وصلِ زندگیِ اطرافیانمان باشد، تنهایِ تنهاییم...

به دلقکت بخند عزیزم

قبل اینکه بره پشت پنجره گفته بود: ترانه‌ها به سمت "باید بامن بمونی به هرخواهشی" و "بامن بمون حالا که حال زندگیم وخیمه" و کلا سمتِ التماسِ معشوق به موندن با این دلیل که چون حال من و زندگیم خرابه نباید ترکم کنی میره. و نتیجش میشه اگه ترکم کنی نامرد و بی وژدان و بی انصاف و بی وفا و بِلاه و بِلاه و بلاهی. بخدا که آدما حق انتخاب دارن. چرا از کسی که دیگه کنارتون خوشحال نیس انتظار دارید به قیمتِ رنجِ خودش کنارتون بمونه چون روزگاری کنارهم شاد بودید؛ و اگه بره، بی وفاترین و خودخواه ترین و بی رحم ترینه؟ اینکه یه نفر کنارتون بمونه چون اگه بره نامرده، خودش یه حجمِ عظیمی از خودخواهیه.
گفته بودم: تا حدودی موافقم، حتی قضیه مصاحبه‌ی آزاده صمدی رو تعریف کردم براش(که مجریا بهش میگن درباره ازدواجِ ناموفقش؛ که حرفشونو قطع می‌کنه که چرا ناموفق؟ موفق بوده و من و آقای سیدی تا زمانی که کنارهم بودیم به پیشرفت و موفقیت هم کمک کردیم.) و ادامه داده بودم عکس العمل درست و تفکرِ درست، ینی همین. حتی اگه یه آدم از زندگیتون رفته باشه، بهتون روزا و خاطره های خوبی هدیه داده که لایقِ لگدمال کردن نیست.
.

#گفت‌و‌گو

پوووووف

به چه حقی دیگران رو درگیر غصه‌هامون کنیم، سهم مردم از تنهایی‌ها و شکوه‌های ما فقط لبخنده و لاغیر...

برای غزاله...

🎈🎁🎈
هایده گوش میدی؟ هایده صداشو می‌کشه، غمزه می‌ریزه و با اینکه همش حرف دل مارو می‌زنه در نهایت زیاد خودشو درگیر بگایی‌های ما نمی‌کنه. ازون‌هاس که زیاد بخوای حرف بزنی می‌گه خب دیگه یه کمم باید خودتو جمع کنی. مثل خاله‌‌م. خیلی خوب درد و دل می‌کنه. آدم اشکش درمیاد. ولی یهو وسط درد دل موهاشو می‌ریزه تو صورتش یا ابرو و یقه‌شو صاف می‌کنه. که یعنی داغونم ولی قشنگم. خوبم گوش می‌ده ولی یهو وسط حرفات پا می‌شه یه ظرف کشک‌بادمجون و نون‌بربری می‌ذاره جلوت و با ابرو بهش اشاره می‌کنه. فهمیدم داری بگا می‌ری ولی ببین چه دستپختی دارم. هایده هم همینجوریه: تا جایی براش مهمه که قشنگیا بهم نریزه. «خوشی دووم نداره» ولی ولش کن ببین چه خوب می‌خونم.
#پند_اول_کم_حرص_بخور

جدیدا بی‌نهایت از خودم غافل شدم، بی‌وقفه می‌خورم، به سلامتم اهمیت نمی‌دم و نتیجش؟ شده چربی‌هایی که پهلو و بازو و رون پامو احاطه کردن، حالی که میزون نیست و خستگی و بی‌حالی که در اثر بی‌تحرکی به‌جون آدم میفته، قول که استارت رژیم و ورزش رو‌ از همین الان بزنم.
#پند_دوم_بپا_نترکی_دختره

وقتی کسی از ترس‌ها و ضعف‌هاش برات میگه، داره بخشی از واقعیت خودش رو بهت نشون میده. این یعنی بهت اعتماد کرده و از دیگران متمایزت کرده برای خودش.(چون معمولا آدما ترس‌ها و ضعف‌هاشون رو پیش همه بروز نمیدن و واسه کسی میگن که باهاش احساس نزدیکی می‌کنن)می‌خوام بگم شرط انصاف و انسانیت نیست یه روزی این نقاط تاریک اون آدم رو بکوبی تو سرش و شخصیتش رو خرد کنی و تبدیلش کنی به یه آدم شکننده و بی‌اعتماد. حواست باشه هر آدمی مجموعه‌ای از نقاط قوت و ضعفشه.
#پند_سوم_داری_بزرگ_میشی_دختره_حواست_رو_جمع_کن

از دل مزخرف‌ترین اتفاقای زندگی هم میشه دلخوشی‌های کوچیک بیرون کشید! ایمان دارم به این حرفم! به جزئیات زندگی بها بده...
#پند_چهارم_از_دختر_ماست_بودن_فراری_باش

روزی هزار بار برای خودت بنویس "عزت نفس"
روی آینه، کف دست، گوشه کتاب، روی یخچال، آلارم موبایل. با خط قرمز هم بنویس ترجیحن.
که هی جلوی چشمت باشه باباجان!
خط قرمزِ هر رابطه‌ای - کاری و عشقی و عاطفی و رفاقتی و رختخوابی و خانوادگی حتی- «عزت نفس» است.
که هی حواست باشد اگر داری به خیال خودت رابطه‌ای را نجات می‌دی، توی عملیات نجات، کرامت انسانی خودت را فدا نکنی. توی اتاق عملش هم اگر لازم باشد، دست و سر و گوش و چشم و مری و معده را دور می‌اندازند که قلب و مغز زنده بماند. آقاجان! از خودت هم اگر گذشتی... از خودت نگذر؛ ها؟ خودت رو که از سر راه نیاوردی.
#پند_پنجم_خیلی_مواظب_خودت_باش
#حسین_وحدانی

آقای فردوسی

همش می‌گفت شروع کن شاهنامه‌خوندن رو. اما من هر سری به بهانه‌های مختلف که خیلی کتاب نخونده دارم یا کلاسیک فلان‌وبیساره در میرفتم. همیشه‌ی خدا هم جوری با هیجان از کتاب حرف میزد انگار داره فینال جام جهانی رو گزارش میکنه. هیجانش درگیرم می‌کرد‌، اما باز گشادی می‌کردم. اما با این کارت پستال و هیجان امروزش قرار شد با هم و طبق برنامه شاهنامه بخونیم.


"سیاوش وقتی می‌خواد با فرنگیس ازدواج کنه (فرنگیس دختر افراسیاب) قرار میشه پیران (وزیر خردمند افراسیاب) بره با افراسیاب صحبت کنه و در واقع فرنگیس رو خواستگاری کنه. پیران وقتی میره پیش افراسیاب میگه از طرف سیاوش پیغام آوردم و شروع میکنه از زبان سیاوش حرف بزنه:
"پس پرده‌ی تو یکی دختر است
که ایوان و تخت مرا درخور است
فرنگیس خوانَد همی مادرش
شوم شاد اگر باشم اندرخورش"

ببینید پیران، دختر افراسیاب رو به خود افراسیاب چطوری معرفی کرد:

فرنگیس خوانَد همی مادرش!
این قسمت از شاهنامه از این موضوع حکایت می‌کنه که نام بچه رو در ایران باستان مادر انتخاب می‌کرده. به جز این مورد، نام سهراب رو هم تهمینه انتخاب می‌کنه نه رستم. در حقیقت حق انتخاب اسم فرزند کاملا در اختیار مادر بوده." .

پ.ن: و شاهنامه که حماسه ملی ایران هست، یعنی باورهای ملی و اعتقادات مردم یک سرزمین. که تقریبا همش یکی یکی از بین رفت.
پ.ن دو: کارت پستال صحنه شورای زال و مغان رو نشون میداد از کتاب شاهنامه شاه

همه چی باز از شوت احمد شروع شد ؛)

یک: چه بازی وحشتناکی بود امروز. دقیقا ۸۵ کل دست راستم بی حس شده بود از استرس. با گل سید جلال بی اختیار گریه می‌کردم و فریاد می‌کشیدم. بد بازی کردیم امروز. آقای برانکو، جون ما رو گرفتی...

دو: با هزاران امید و آرزو به پرسپولیس اومدی و شماره ۲۷ رو گرفتی تا جای رامین‌رضاییان یاغی رو توی ترکیب اصلی پر کنی اما با بازگشت غیرمنتظره رامین از ترکیه هم شماره رو پس دادی و هم بلاتکلیف شدی و با رفتن ساسان انصاری(چقد دوستش داشتم و حیف شد که رفت) شماره ۱۷ اونو گرفتی تا شاید مسیر مهدی مهدوی‌کیا رو بری. اتفاقی که افتاد. دمت گرم به خاطر تمام زحمت‌هایی که کشیدی، دلمون برات تنگ میشه پسر بااخلاق. دلمون برای اون استارت‌ها و دریبل‌هات تنگ میشه. از ته دل دعا می‌کنم خیلی خیلی توی اروپا موفق بشی آرزو که میشه کرد؛ امیدوارم شماره دو منچستریونایتد رو بپوشی یه روزی صادق خان محرمی...
.
سه: پسرم تو نبودی هنوز، مامانت رو هم هنوز پیدا نکرده بودم اما همه چی باز از شوت احمد شروع شد...