جون منو بگیر تو رو جون شعبان، نذار حرف بزنم تو رو به قرآن...
صفر: تنبل شدم؛ به مقدار زیادی. دوست داشتم بنویسم از مسائل زیادی که این روزها درگیرشونم تا بمونه بعدا. که بدونم در بیست و چهارسالگی دغدغم چی بوده؟ کلی اتفاق سر کار میفته که خیلی دوست داشتم بنویسمشون. اولین برخورد من بدون هیچ گونه فیلتری با افراد جامعست، اونم یه جامعه آماری وسیع با کلی افراد از طبقات و افکار مختلف. یا از قضیه ازدواج مجدد رامبد! و قضاوت کردن جامعه(من به شدت این حس چوسکردنی که باب شده افراد مختلف میگیرن که به لطف فیلمهای اصغر فرهادی چند سال پیش راه افتاده بود که قضاوت نکنیم رو درک نمیکنم؛ در صورتی که هنوز نتونستن مفهوم قضاوت کردن رو متوجه بشن...سریع به هر اظهار نظری انگ قضاوت میزنن! ما توی ایران علاقه زیادی داریم تمام چیزهایی رو که تو جهان تثبیت شدست رو از اول تعریف کنیم. والا بخدا توی خود آمریکاش بازیگرشون اگه زنشو طلاق بده بعد بره یه بازیگری رو بگیره که خیلی خودجوش! توی کار آخر باهم همبازی بودن؛ مطبوعات که هیچ، افکار عمومی چوب تو اونجاش میکنن! ولی ما تو ایران اعتقاد داریم اگه کسی حرفی بزنه داره قضاوت! میکنه! و فرد رو متهم میکنیم به قضاوت در مورد زندگی خصوصی اشخاص! و در صورتی که هنوز فرق بین قضاوت کردن و نقد کردن عمل حال بهم زن ریاکارانه رو نمیتونیم تشخیص بدیم. متاسفانه وقتی سرانه مطالعه با فیش آب و برق و خواندن بیلبورد تبلیغاتی به سه دقیقه!!! میرسه، نباید انتظار داشت مفهوم ستاره و معایب شهرت رو ملت متوجه باشن. بعدشم همون بازیگر میاد توی رسانه ملی دم از اخلاق! میزنه و ما چون یه بار به اساتید بر نخوره باید لال بشیم و نگیم آخه مرتیکه تو خودت اخلاق رو رعایت میکنی که گهخوری میکنی واسه ما؟! باید حتما از مفاهیمی مثل پاپاراتزی و اینکه لطفا هر حرکت و حرفی رو سریع با مفهوم خیلی وسیع و نامفهومی با نام قضاوت ماست مالی نکنیم بنویسم ...) درباره حواشی مربوط به مسابقه خنداننده برتر هم کلی حرف داشتم(مخصوصا مسابقه حیایی و ژوله! جدا از این که خوشحالم به کسی رای دادم که برنده شده، خیلی هم شاکیام از دست اونایی که این برد رو ربط میدن به مسائل سیاسی! پیرامون مسابقه و شخص امین حیایی، به نظرم این افراد همون قدر از سیاست و مسائل اجتماعی میفهمن که شعبان جعفری میفهمید. البته اساتید یه سور هم به اون نماد شعور و فهم! زدن) بهتره دیگه در مورد مسائل حج چیزی ننویسم....
یک: این روزها دوباره برگشتم به همون حوالی 15سالگی. دوباره انگاری خواندنم بیشتر شده از دیدن! البته نه اینکه خودم بخوام اینجوری بشهها؛ نه. چون اصلا امکان تماشای فیلم ندارم یه مدتی. بیشتر سوق پیدا کردم به همون اوایلم که خواندنم بیشتر بود از دیدن...کتاب خوندنم خیلی بیشتر بود تا الان. تازگی بوکفسکی رو شروع کردم یعنی اولین کتابی که دارم ازش میخونم عامه پسنده. نکتهای که خیلی برام مهمه و توی همین اوایل نصف کتاب هم توجه منو جلب کرده. همون بی اعصابی و برجک زدنای ممتد بوکفسکیه. خدا رو از همین تریبون شکر میکنم که داره کم کم استعدادهای پنهانم شکوفا میشه! هی اونایی که میومدن برام کامنت میزاشتن لطف از کلمات زشت! استفاده نکن، بیان که شاهد از غیب رسیده...قضیه خود کتاب یه پست جدا میطلبه. ایشالله بعد از تمام کردنش.
دو: از برگشت منچستریونایتد به صدر جدول لیگ جزیره چیزی ننویسم؟ بلاخره شهر شلوغ شده بود یه مدت...الان تیما برگشتن سر جای خودشون...توی لیگ ایران هم کم کم درست میشه جای تیما....
سه: آقای داستایوفسکی لطفا شما این بند رو نخون...
بدجوری تو کف کتاب آناکارنینام. امیدوارم این ماه بخرمش. یعنی گمونم تو یه روز بخورمشاااا....
پ.ن: تیتر برگرفته از آهنگ شعبان اثر همون پسرهی مرتده!
پ.ن دو: عکس تنها انتخابیه که تونستم از کاورهای خارجی کتاب "عامه پسند" تو اینترنت پیدا کنم، بقیه همه منشوری بودن!