دوران عاشقی رسید...

محرم، عشق منه...

پ.ن: هلالی گوش بدین. مخصوصا اولین زمینه شب اول محرم پارسال. اسمش مولانا حسینه. لینکش هم گذاشتم.   مداحی حاج عبدالرضا هلالی(مولانا حسین)

 

بت

"گاهی فکر می‌کنم

از بس بی‌تو با تو زندگی کرده‌ام

از بس تو را تنها در خیالم در بر گرفته‌ام و

گیس‌هایت را در هم بافته‌ام

از بس

فقط و فقط در رویا

چشمهایت را نوشیده‌ام و مست

شهر تنت را دوره کرده‌ام که دیگر

حتی اگر خودت با پای خودت هم برگردی

نمی‌توانم تو را با خیالت جایگزین کنم!

بر نگرد!

من در حضور غیبتت از تو بتی ساخته‌ام

که روز به روز تراشیده‌تر و زیباتر می‌شود!

با آمدنت خودت را در من ویران می‌کنی

بگذار تنها با خیالت زندگی کنم..."

(مصطفی زاهدی-دست‌هایش بوی نرگس می‌داد)

پ.ن: دیروز بارون شدیدی میومد. با امیرعلی رفتیم دور دور و از شهرکتاب سردرآوردیم. کتاب "دست‌هایش بوی نرگس می‌داد" مجموعه شعر خیلی خوبیه که یادگار غروب جمعه بارونیه که هیچ وقت یادم نمیره وقتی داشتیم در مورد یه دوست مشترک که تازه ازدواج کرده می‌حرفیدیم، اس‌ام‌اسی برام از رئیس اومد که خبر مرگ پدرهمکارسابقم بود، حالم بد شد.

پ.ن دو: سریال وضعیت سفید اکسیژن منه. وقتشه که شروع کنم دوباره دیدنش رو.

به: امیر‌

" این ابرها را
من در قاب پنجره نگذاشته‌ام
که بردارم
اگر آفتاب نمی‌تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده‌ی توام
خانه‌ام
در مرز خواب و بیداری‌ست
زیر پلک کابوس‌ها
مرا ببخش اگر دوست‌ات دارم
و کاری از دستم بر‌نمی‌آید.."

پ.ن: رسول یونان هم شعراش دوست داشتنیه.

پ.ن دو: این دختره خیلی خوبه‌ها آقا امیر...به قول سریال وضعیت سفید: امیر اقدام کن...اقدام کن... :)

پ.ن سه: آهنگ پریشان از آلبوم امیر بی گزندِ آقا چاووشی رو پلی کن و به این خانومه فکر کن.

بخت پریشان ما

"فقط یه چیز از داشتن سرطان بدتره. اونم داشتن بچه ایه که سرطان داره..."


پ.ن: فیلم بخت پریشان ما (The fault in our stars) یه فیلم حال خوب کن و در عین حال تلخ و گزنده. مث خودِ خودِ زندگی.

پ.ن دو: یه لحظه فکر کنین یه بچه سرطانی دارین که جلو چشمتون هر روز عذاب میکشه و میسوزه...

 

شاملوخوانی، ظهر جمعه با شکم گشنه!

"شما که زیبائید تا مردان

زیبایی را بستایند

و هر مردی که به راهی می‌شتابد

جادوی لبخندی از شماست

و هر مرد در آزادگی خویش

به زنجیر زرین عشقی‌ست پای بست

عشق‌تان را به ما دهید

شما که عشق‌تان زندگی‌ست!

و خشم‌تان را به دشمنان ما

شما که خشم‌تان مرگ است..."

پ.ن: شاملو بخونین...خیلی زیاد. عشق ها کردم باهاش توی پادگان. تابستان 95 من با شاملو و فروغ گذشت.

پ.ن دو: خانم باران کوثری من از همین تریبون از شما عذرخواهی میکنم که ازتون خوشم نمیومد قدیما. بعد از "لانتوری" و "کوچه بی‌نام" اینجانب از سینه چاکان شما هستم.

پ.ن سه: عکس واسه فیلمه "لانتوری" هست. اگه فیلم رو ببینین نکتشو میگیرین. الهی من بمیرم واسه اون دل سوخته باران وقتی میاد تو ماشین میشینه و گوشی رو میده تا فیلم رو ببینن...آخ آخ آخ...

 

بارکدِ جان!

یه فیلم گرمِ دوست داشتنیِ حال خوب کن.

لذت تماشای یه داستان خُل‌خُلی تارانتینووار، دیالوگ‌های بامزه، بازی‌های خوب(حتی رادان!)، و از همه مهم‌تر لذت تماشای سحر دولت‌شاهی رو از خودتوووووووووون نگیرین!

پ.ن: خاک تو سر بی لیاقتت رامبد!

زن زندگی..

کلا نگرانم! دخترایی که تو ژانر مورد علاقم باشن به شدت کم شدن!

پ.ن: خانم موجود در عکس آیا زن زندگی نیست؟ تو جامعه الان که(دخترا) خودشونو چوس میکنن موقع دادن، این خانم با این حجم دیوونه بازی ایا زن زندگی نیست؟؟؟ این اگه زن زندگی نیست، پس چیه؟ اهان فرشتست. :)

پ.ن دو: لطفا فاز نصیحت و فمینیستی نگیرین. قضیه بحث فانتزی ذهن من و دختر مورد علاقمه. مانیفست صادر نکنین لطفا!

شب‌های پادگان

"شکل رفتنه این روزگار، منو تو گریه تنها نذار
منو از آدما پس بگیر، منو دست خودم نسپار،منو دست خودم نسپار
جز تو هیچکی مهربون نبود با هجومه این درد
زندگی منو از عشقه من راحت جدا کرد
من هنوز همون درد دیروزم، آدمه همیشه
هیچکی مثله من عاشقت نبود، عاشقت نمیشه"

آخ آخ آخ...این آهنگ خواجه امیری بعد از تموم شدن سریال پریا. چه شبایی تحمل میکردم سریال پریا رو برای گوش دادن این آهنگ... مینشستیم با بچها دور تلویزیون و درباره کیفیت! فنی بازیگر نقش پریا(لادن مستوفی) حرف می‌زدیم. مورد داشتیم میگفت با داشتن 4 تا بچه هم حاظره لادن مستوفی رو بگیره... :))))

پ.ن: اسم آهنگ "درد عمیق" توی آلبوم سی‌سالگی از احسان خواجه‌امیری

کاخ آرزوها

کاخ آرزوهای من، مدل یک!

 

رئیس الان داری چیکار میکنی؟

بعد از بی وقفه گشتن تو اینستاگرام و تلگرام و وبلاگ‌ها، هیچی دستمو نگرفت! همه جا سوت و کور و خلوته! همه انگاری رفتن به عشق و حال آخر هفته برسن؛ حالا یا بیرون یا مهمونی و یا عملیات! دلم برات تنگ شد رئیس. بین این همه آدم یاد تو افتادم چرا!؟  شام خوردی نشستین با آقات دارین خندوانه می‌بینین؟ مهمونی هستین؟ آیا شب جمعست و شروع کردین؟ رفتین رشت خونه مامانت‌اینا؟ هر کدوم رو که انتخاب کنم، هزاران هزاران شات/نما تو ذهنم میاد و ادامه هر کدوم از داستان‌ها ساخته میشه...

 انتخاب من؟ دوست دارم هولدن کالفیلدوار فکر کنم. شب جمعست و دارین عشق‌بازی می‌کنین. زیاد مزاحم نمیشم. به کارتون برسین!

توییت‌هایی برای ثبت گزارشات زرد!

دارم پادکست رادیوپای رو که تازه کشف کردم گوش میدم. دیوانه وار! تمام قسمت‌ها پشت هم، دوست دارم یه روزی یه پادکست بسازم. اگه گشادی این درد بی درمان بزاره...
تو این عشقبازیم با پادکستا دو برادر همسایه پشتیمون با هم دارن شوخی میکنن و با صدای بلند به همدیگر فوش خواهر میدن! در حضور خواهره!بیچاره دختره میگه عیبه...اما برادرا میگن با تو نیستیم با اون یکی خواهریم!                                                                                                                        بارون خوبی شروع شده، پنجره رو تا آخر باز کردم رفتم زیر پتو جلو کامپیوتر...

 

پ.ن: رادیوپای رو گوش بدین. پادکست خوبیه.

پ.ن دو: یه سری پست یهویی توییتروار میزارم زین پس!

پاز نکن!  ( فیلم‌دیدن زنانه، فیلم دیدن مردانه)

حرف زیاده واسه نوشتن، اما نمیاد نوشتنم...

دلیلش؟ نمیدونم والا! بی قرارم خیلی زیاد...

پ.ن: اجالتا این رو داشته باشین که مرهم این روزامه. کیا با نوشته‌های نویسندگان محبوبشون زندگی می‌کنن؟ جوری که بعد از خوندن مطلب هم تخیلشون بره سمت زندگی اونا، بنویسین برام از این حس...اصلا دارین همچین حسی؟ فکر می‌کنم بیمارم تو این زمینه!

پ.ن دو: کیفیت عکس‌ها یکم پایینه. خودم نگرفتمشون. واسه چند سال پیشه. عکس ها رو زوم کنین میشه خوند متن رو. یکم تنبلی رو کنار بزاریم لطفا!

پ.ن سه: متن برای مجله همشهری داستان هست.