حرف زیاده واسه نوشتن، اما نمیاد نوشتنم...

دلیلش؟ نمیدونم والا! بی قرارم خیلی زیاد...

پ.ن: اجالتا این رو داشته باشین که مرهم این روزامه. کیا با نوشته‌های نویسندگان محبوبشون زندگی می‌کنن؟ جوری که بعد از خوندن مطلب هم تخیلشون بره سمت زندگی اونا، بنویسین برام از این حس...اصلا دارین همچین حسی؟ فکر می‌کنم بیمارم تو این زمینه!

پ.ن دو: کیفیت عکس‌ها یکم پایینه. خودم نگرفتمشون. واسه چند سال پیشه. عکس ها رو زوم کنین میشه خوند متن رو. یکم تنبلی رو کنار بزاریم لطفا!

پ.ن سه: متن برای مجله همشهری داستان هست.