توجه: این یک پست طولانی و زرد است!

 

مقدمه: به زور خودمو مجبور کردم که بنویسم. حس خوبی نیست وقتی دفترچه یادداشتت رو ببینی که کلی سوژه داری توشون برای یادداشت‌های وبلاگ؛ ولی دل و دماغ نوشتن از بعضی ها رو نداری و بعضی‌ها هم خیلی گذشته ازشون! ولی تصمیم گرفتم با کلک گزارش‌نویسی به سبک مجلات عامه‌پسند چندتاشونو انتخاب کنم که بعدا یادم باشه نظرم چی بوده درموردشون...

روایت یک: مرگ احدی و بهزادی؛ اصن باید من بنویسم براشون؟ به قول صدر، همایون که راحت شد. وداع طولانی و پر عذابی بود با اون بیماری لعنتی... من که به جز چند نمایش کوتاه توی تلویزیون(مثل برنامه عید که فوتبال قدیمی نشون میداد) چیز خاصی از بازی هاشونو به یاد ندارم. فقط ازشون خوندم و بیشترهم از همایون؛ چون قرمزم و طبعا تاثیر داره... تا حالا امجدیه رو از نزدیک ندیدم، ولی می‌تونم مختصات و شرایط جوی استادیوم رو به لطف کتاب "پسری روی سکوها"ی حمیدرضا صدر به خوبی تشریح کنم. امجدیه رو دوست ندارم ببینم چون همش منو یاد مرگ میندازه... امجدیه خاطرات من، استادیوم شهرمونه(استادیوم تختی، یه استادیوم که فقط دو طرف صندلی داره و هر طرف هم شاید 6 ردیف دویست تایی! ) از وقتی یادم میاد شهر ما یه تیم تو لیگ دسته سه کشور داره. یکی دوبار رفتیم دسته دو و حتی در گذشته میگن به دسته یک هم رسیدیم اما امتیازشو فروختن مسئولان عوضی شهر و دوباره اومدیم پایین. موقع مسابقات من با غرور میرم و بازی‌ها رو می‌بینم؛ در حد توانم شلوغ بازی هم در میارم؛ انقد که یه بار نزدیک بود برم کلانتری! بس که به کمک داور فوش داده بودم (توی یه استادیوم با 20 نفر جمعیت خیلی تابلوئه فوش بلند بدی!) البته حسی که نگارنده اون موقع داره حس یه طرفدار متعصب قشر کارگر انگلیسه که هر هفته میره تیم ناتوان شهرشونو توی دسته‌های پایین فوتبال تشویق میکنه...

 

روایت دوم: مراسم گلدن گلوب امسال رو خیلی دوست داشتم، چند تا لحظه خیلی خاص داشت برام. اون حس خاص جنیفر لارنس(که هیچ وقت سوپراستار محبوبم نبوده و فکر نکنم هم در آینده بشه) وقتی جایزشو گرفت اون هم برای فیلمی از دیوید اُ‌ راسل رفت رو سن و رو به دیوید گفت: ممنونم ازت چون هر وقت اومدم بالا که این مجسمه رو بگیرم برای فیلمی از تو بوده و دوست دارم که منو کنار تو قبر کنن، تو نابغه‌ای... خداییش ایده‌ی خوبی بود اصن از این دختره انتظارشو نداشتم. لباسشم خوب بود یه لباس قرمز نیمه دکولته! (قرمز نشون داده که یه انتخاب مطمئن و بدون ریسکه تو مراسم‌ها! و البته من موندم چرا دخترای مملکتمون هنوز به این قضیه پی نبردن؟ د لعنتی‌ها هیچ کدومتون این مراسم‌ها رو نمی‌بینید؟ ببینید با موی کوتاه و لباس قرمز ساده چقد خوب شده؟! آرایش زیادی هم نداره! حالا کافیه برین یه مراسم عروسی و یا تولد ایرانی؛ کلا انگاری هر کی کمتر لباس بپوشه قشنگ تره! پارسال رُزاموند پایک تو اسکار با اون لباس قرمزش کولاک کرد، ظرافت و زیبایی و وقار زنانه انگاری با قرمز دوبله نشون میده، حق مطلب ادا میشه آدم دوست داره بگه خدایا مچکرم ازت که زنا رو آفریدی! خب شکر کردن خدایا برای خلق زیبایی‌هاش لازم نیست عایا؟ جدیدا توی ذهنم یه مسابقه گذاشتم! صبح‌ها وقتی میرم سر کار، حدس میزنم که مثلا  امروز تا شب حداقل 5 تا دختر/زن با موی کوتاه میاد فروشگاه! اما دریغ از یکی! آقا این مملکت بدجور سلیقش داره به گُه کشیده میشه... حتی انگاری اون خیاط یا آرایشگر هم نمی‌بینه این مراسم رو! میری عروسی با فوجی از لباس‌های مسخره طرف میشه! حالا نیایین از کرامت‌های اخلاقی و سر به زیر بودن کامنت بذارینا ، مسئله زیبایی شناسیه!)

روایت سوم: از کی نمیدونم ولی از وقتی اومدم تو کتابفروشی کار کنم دیدم که یه سری کتاب‌های مثلا روانشناسی! مد شده با نام‌های "قورباغه‌ات را قورت بده" ، "چه کسی پنیر مرا برداشت" ، "بیشعوری" و.. که ملت مثل چی میخرنش! من موندم آیا کسی با این اراجیف افکارش تغییر میکنه؟ اینا سبک زندگیه؟ یعنی این رو میخونن و تاثیر میگیرن؟ من که دو صفحشون رو میخونن حالم بهم میخوره از این حجم از حماقت! واقعا حماقت میخواد خریدن این کتاب‌ها و خوندنش و اینکه با افتخار بیای  بپرسی آیا کتاب دیگری مثل این دارین!!!!؟ یه مشتری ثابت داریم که دانشجوی روانشناسیه، همیشه میاد خرید میکنه و همیشه هم فقط رو قفسه‌های روانشناسی گیر میکنه(مطمئن در آینده روانشناس عالی ای میشه، چون تا حالا کسی رو ندیدم که انقد به کارش اهمیت بده و بهش علاقه داشته باشه برای کسب اطلاعات بیشتر) بیچاره همیشه حرص میخوره از این کتاب‌ها، میگفت واقعا اینا روانشناسی نیست که! گله داشت نذارین اینا رو تو قفسه روانشناسی! می‌گفت اگه پول داشتم همه اینا رو میخریدم و آتیش میزدم...یه بار براش توضیح دادم حاجی اینا بارکد خورده تو سیستم زیرمجموعه روانشناسیه! خونه خاله نیست که من جاهاشون رو تغییر بدم...

پ.ن: طولانی شد و زرد! ولی دلم میخواست که بگم...

پ.ن دو: عکس اول برای ورزشگاه امجدیه، عکس دوم و سوم لباس مورد بحث جنیفر لارنس در گلدن گلوب 2016 و عکس چهارم عکس کتابفروشی خارجی و برای تزئین است!