شهر ویران...
معدنچی که فشار قبر نداره. قبلا کشیده. انقدر خستهس تا سنگ لحد رو گذاشتن اروم میگیره و یه دل سیر میخوابه!
[اینجا چراغی روشن است | رضا میرکریمی]
پ.ن: فقط و فقط تو این روزا این شعر رو تو ذهنم مرور میکنم:
شهر ما از روزِ آغازش سر و سامان نداشت، هيچ آغازى براى شهر ما پايان نداشت..
دردها با سر نوشت مردها همراه بود...
رنجهاى مردمانِ شهر ما پايان نداشت...
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۱۱ ق.ظ توسط من
|