یک: مامانم بچه که بودم و خوابم نمی‌برد، میومد میزد به بالش تا خوابم ببره.
صدای یه قطار میداد که همیشه نزدیکه.
خوابم نمی‌برد هر وقت با خیالم سوار همون قطار می‌شدم و می‌رفتم.
خیلی وقته نیومده به بالشم بزنه تا صدای قطار بده. ولی من با رویاهام هنوز سوار و بیدارم...

دو: مامان ‏پيشنهادش واسه كادو به مناسبت‌هاي مختلف: شما آدم باشين، منو اذيت نكنين، كادو دادن پيشكش...

سه: همونقدری که بابام آدمیه که صرف حضورش میتونه به آدم استرس بده، مامانم آدمیه که حتی شنیدن زمزمه‌هاش میتونه به آدم آرامش بده.  تفاوتشون بسیار زیاده. از اونجایی که احتمال خوندن این یادداشت توسط خودش یک در میلیونه؛ میخوام اعتراف کنم که الکی جلوش میگم لنگه بابامه(از این حرف من حرص میخوره) اما به شوخی میگم این حرف رو...

چهار: مثل هیچ زنی نیست...مثل هیچ مادری نیست...هر زنی بود ول می‌کرد می‌رفت با همچین شوهری و میگفت گور پدر بچه...اما موند...موند و خودشو فدای من و داداشم کرد... هیچ زنی در خاندانمون ندیدم که توانایی تحمل و این حجم ایثار رو داشته باشه...من و داداشم هر چی داریم از اون داریم.... هر چی که داریم...

پنج: با تمام این فداکاری‌هاش اما من حرصش دادم گاهی، زیاد هم اینکارو کردم. بی معرفت هم بودم گاهی در مقابلش، اما تهش بهم ثابت شده که بهترینه و حرفش حقه و به نفع من...

شش: جبران میکنم...جبران میکنم...جبران میکنم...

هفت: شلوغش نکنیا. اما قول که تهش با اونی که تو میخوای ازدواج میکنم بلامیسر...