روی هوام؛ اما به اونجامم نیست چیزی. نمیخوام فعلا درباره مشکلات بنویسم. میخوام درباره عوض کردن حالم بنویسم...

به فکر تغییر دکوراسیون! اتاقم هستم. به چند تا لول کاغذ پوستی بگیرم بچسبونم روی سطح یه طرف دیوار اتاقم و روش عکس‌های کوچیک مورد علاقم رو بزنم. از ارنست(همینگوی) تا کیت وینسلت و سریال وضعیت سفید، اریک کانتونا و کلی عکس دیگه و حتی شاید سکانس‌های عاشقانه فیلم‌های مورد علاقم! و چند تا تابلوی خوب...

خیلی وقته قفسه کتابخونم پر شده و دیگه جا برای کتابای جدید ندارم.  از روی اجبار کتابایی که تازه میخرم رو میچینم روی هم. عید داشتم گردگیری می‌کردم دیدم کتابای زیری؛ اونایی که کاغذشون کاهی فرمه بر اثر فشار وزن کتابای بالایی دورصفحاتشون زرد شد.. خیلی ناراحتم واسشون. آخه با این همه بدبختی پول رو پول گذاشتم تا تونستم این کتابا رو بخرم و کلی مواظب شون بودم؛ توی هیچ رودروایسی نموندم و به کسی قرضشون ندادم(متنفرم از فامیلایی که میان مهمونی، با دیدن کتابای مردم یهو یادشون میفته سرانه مطالعه رو بالا ببرن!!! البته بنده حاضرم تمام فوشایی که تو دلشون میدن یا دری وریایی که بعدا میرن به بقیه فامیل میگن فلانی یه کتاب نداد بهمون رو به جون بخرم اما به این قوم مغول کتاب و فیلم قرض ندم! هنوز دلم واسه اون فیلمهای اورجینالم که یه موقعی دادم میسوزه...) تصمیم گرفته بودم یه کتابخونه بزرگ بخرم.  الان حدودا پنج ماه میگذره و هنوز نخریدم. بی پولی خیلی بی شرفه!

دوست دارم مث فیلم‌ها اتاقم رو جور نازی بچینم. متریالشو دارما اما سخت افزارش نیست! مثلا کلی فیلم و آلبوم موسیقی اورجینال دارم که به خاطر نداشتن قفسه مناسب نمیتونم بچینمشون. اگه یه کتابخونه خیلی ساده ام‌دی‌اف بتونم سفارش بدم که حداقل پنج تا ردیف داشته باشه. هم میتونم تلویزیون اتاقم رو توش بزارم هم فیلمها و دستگاه پخش دی وی دی. حتی شاید جا بشه یه ردیف مجله همشهری داستان توش بزارم. یه چند تا هم فقط یه قفسه دیواری(که فقط یه تیرمانند داره و روش کتاب میزارن) بزنم. مشکلاتم حل میشه!

کلا آدم زیاد مادی‌ای نیستم؛ نه اینکه مث بعضی‌ها مخالف پولدارا باشما. و یه حس انزجار داشته باشم نسبت بهشون. کلا راضیم به شرایطم. پیش نیومده غصه نداشتن چیزی رو بخورم. توی ذهنم همش به داشتن یه کاری که نصفه وقت باشه(معلمی، استادی، یا مثلا کارمند شرکت یا بانکی) که کارش کل زمانم رو نگیره و بتونم به کارای سینما(علاقم) برسم فکر می‌کردم و مثلا حقوقشم در حدی باشه که بتونم اجاره یه خونه ساده رو بدم و خورد و خوراکم و پول لازم برای خریدن مقدار مورد نیازی فیلم و سی ‌دی، کتاب! البته که این رویا برای دوران جاهلیت(دبیرستان) بود و حالا که دیگه کار از زندگی مجردی گذشته...

.ولی این سری واقعا دارم غصه میخورم که چرا یه کم پول برای خریدن چند تا قفسه ام دی اف تو دست و بالم نیست...یه تغییری بدم به اتاقم...چون حالمو داره بهم میزنه...

از این ماه کم‌کم باید شروع کنم به تغییرات؛ حقوق این ماه زودتر برس که بهت نیاز دارم.

پ.ن: تیتر الهام از اسم کتاب فریبا وفی (پرنده‌ی من) است...

پ.ن دو: عکس تزئینی است. من یه چیز ناب میخوام. این فقط یه چیزیه برای اینکه متوجه بشین دارم درباره چی میحرفم.