یک:

این تعطیلی‌ای که افتاد تو نوشتن اصن حس و حال رو گرفته ازم...یه جورایی انگار هنوز عادت نکردم به بودن سر خونه زندگیم. انگار هنوز باید توی فیس‌بوک و تلگرام که مثل شهربازین بچرخم...دوست نداشتم بیام خونه؛ بیام که تلخی غربت خونه بخواد اذیتم کنه...

راستش می‌گفتم شروع دوباره برای نوشتن توی وبلاگ بشه اولین روزه بعد از تولدم (سال واسه من از نوزده تیر شروع میشه)... شروع بیست و چهارسالگی... شروع سالی که احتمالا طوفانی خواهد بود برام... سالی که بوی خون میده؛ اصن معلومه از همین الان...

دو:

از تیر ماه می‌ترسیدم،  ولی خیلی برام مرام گذاشت...خیلی....بهترین تولد زندگیم حالا برام یه خاطره خوب میشه؟ یا انقد سال‌های بعد با هم خواهیم بود که اصن عادی باشه این بیرون رفتن شام و کادو....شاید هم همه چی به‌گا بره و این خاطره تها تصویری باشه از بیرون رفتن شبانه‌ای با کسی که هرگز فراموش نخواهد شد برام...

سه:

"هر روزم فقط شده نوشتن از احساسم به عشق تو

همین که از تو دورم همین که عاشقت شدم سنگ صبورم

نمیخوام فکر کنی یکی دیگه تو قلبم هست

تو عشق آخرم شدی باور کن تموم زندگیم تویی باورم شدی

احساسی ترین دقیقه های من این لحظست که هستی تو کنار من

احساسم بهت عوض نمیشه عشقم

احساساتی میشم تورو میبینمت

میترسم همش ازم بگیرنت

میمیرم نباشی آخه خیس چشمم

باورت شاید نشه که من برات میمیرم

بگیری عشق و از چشات تو

میدونی چقدر دوست دارم تورو

نزدیکم بمون و از پیشم نرو

باور کن به عشق تو فقط میخونم

احساسی ترین دقیقه های من این لحظست که هستی تو کنار من

احساسم بهت عوض نمیشه عشقم

احساساتی میشم تورو میبینمت

میترسم همش ازم بگیرنت

میمیرم نباشی آخه خیس چشمم..."

 پ.ن: بند سه متن آهنگ احساسی، مهدی احمدوند است...تو ماشین زیاد گوش میدیم.

پ.ن دو: عکس برای فیلم بی قانون(Lawless) است.

پ.ن سه: شدی مگی منم کردی فارست...هر جوری داری میسازی باهام و این اصن بهت نمیاد...سخت داره میشه...