یک هفته بدون میم ...
چند روزی وقت نکردم چیزی بنویسم، هفته کاری خوبی بود اما هفته بدی بود با خانم میم، راستش خودش که میگه به خاطر زن داییش اینا بوده که بیحوصلست اما نمی دونم چرا احساس میکنم داریم دور می شیم از هم...انگار داریم دوباره برمیگردیم به روزای بد قبل، فقط شبا به هم شب بخیر میگیم و تمام...
نمی دونم این ماجرا به کجا ختم میشه..هفته دیگه دانشگاه شروع میشه نمی دونم شرایط درست میشه یا نه...
فقط امیدوارم شرایط درست بشه...
خدایا کمک کن، خدایا نوکرتم...خدایا نوکرتم...بیا دست منو بگیر...خدایا خیلی دوستش دارم...
+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۸:۵۱ ب.ظ توسط من
|